صنعتی، عشق من
عکس هایی دارم از جاهایی که همیشه بودم اما به خاطرشان نمی آورم. آدم هایی که همیشه بودند و فراموششان کرده ام.
سیگارهایی که همیشه کنج لبم بودند و نکشیدم. کبریت هایی که روشن نکردم…
_تو هیچ وقت در صنعتی نبوده ای،
تو هیچ چیز در صنعتی ندیده ای،
تو هیچ چیز در صنعتی نشنیده ای_
و من در میان این عکس ها می گردم، که هیچ چیز دیگری آنجا نیست.
من نیز چون تو خاطرات گذشته را به یاد می آورم. من نیز چون تو فراموشی را می شناسم. پس حرف نزن، شعر بگو. شعر را جوابی نیست. شعر را سوالی نیست.
_نه،
تو هیچ چیز را به یاد نمی آوری،
تو هیچ چیز را فراموش نمی کنی_
منم همین طور طلا. پسر اندازه ی سه کتاب شعر گفتم. نمی دونم چیکارشون کنم. بدم به این سیستم شما چاپ می کنی؟!
عکس مال چه سالیه؟ کمد دیواریاتون چقد با کلاسه!
چقد وبلاگت سخته! پایینش n تا آپشن داره آدم گیج میشه! کامنت دونم کامنت دونای قدیم! یه دونه داشت اونم این بود: نظر بدهید! والسلام.
نمیدونستم وبلاگ داری ( ضمنن 😉 )
فکر کنم 87 باشه بهار. کمد دیواری ضایع تر از این؟ :))
وبلاگه که قدیمیه، بیچاره رو دیگه زیاد محل نمی دم، دیر به دیر آپ میشه اما مثل بچه مه، قربون دست و پای بلوریش هم می رم 😉