تأملات دودی

سربازی.بطالت.عزلت

Posted in بدون دسته بندی by آيدين on سپتامبر 12, 2010

سربازی بطالت است. روزهایش کش دار و شب هایش منقطع، و ساعت ساعتش تکرار بی هودگی ست. به راستی «توقف» زیبنده ی نام روزهای اینجاست.روزهای سکون. امروز عجیب هوای مرخصی دارم. آوار این 22 روز آمار توقف یکجا بر سرم خراب شده است.
بی سیم چی به طرز خستگی ناپذیری آیدین آیدین می کند و هرچه سکوت می کنم و به کوچه ی علی چپ پناه می برم افاقه نمی کند. می پرسد «دمِ دست» یعنی چی؟ «کارچاق کنی» یعنی چی؟ یک بار هم که استدعا کردم نوحه خوانی و اشک ریختن های تلوزیون را عوض کنند، سینه به سینه ی من ایستاد و فریاد می زد: تو شیعه ای؟ خدا این جهان رو به وجود آورده یا نه؟… وراجی های بی امان او که نمی دانم چرا اینقدر به حرف زدن با من علاقمند است تمام می شود، نوبت سرگروهبان و استوار است. استوار با اعتماد به نفس عجیبی می گوید در ماه آب وجود دارد و این لکه های سیاه که در ماه می بینیم دریاچه ی آب است. بعد می گوید ما که در نیمکره ی شمالی هستیم گاهی هم نیمکره ی جنوبی می شویم (حتما زمین در خط سیر خود معلق هم می زند) بعد برای سرگروهبان سوال پیش می آید: پس آنها که در نیمکره ی جنوبی هستند چطور سر و ته ایستاده اند؟
بعد از کمی لبخند تعجب آلود که بیشتر ناشی از شک اسکل شدن است، با حوصله برایشان توضیح می دهم. در مورد انرژی کیهانی و ماده سیاه و بیگ بنگ هم می گویم و می گویند: پس خدا کجای این قضیه است؟ حالا خر بیار و باقالی بار کن. به بهانه ی کوفت و زهر مار فرار می کنم. آشپز سابق که حصبه گرفته، با سفاهتی که در چهره اش موج می زند و بلاهتی که مثل شاخ روی پیشانی اش است زل زده به تلوزیون که آخوندی با قیافه ای کریه، زر مفت می زند. آن یکی هم با دو زار سبیل قیطانی اشجلوی آینه ی چهار انگشتی ور می رود و لپش را باد می کند. از کند ذهنی و عقب ماندگی این جماعت که دو سومشان از سیکل بالاتر ندارند، به ستوه آمده ام. سربازی برای امثال ما عذاب عزلت است. تحمل واقعیت برای ما که عزلت نشین حلقه های دور خود تنیده ایم، یاس آور است. اگر هم ادعای مردم داشته باشیم که گاهی از این لپ به آن یکی انداخته ایم، شرمنده های تحلیل هایمان می شویم. حماقت قرن ها، زیر پوست این قوم لانه کرده و آن چنان شکافی میان دو سمت فرهنگی جامعه انداخته که میان ما و ایشان اجتماع ناممکن است.
شرق کم کم روشن می شود و پست من به انتها می رسد. امشب چنان شهاب هایی از آسمان گذشتند که جرأت نداشتم به آرزوهایم فکر کنم. این جملات همینطور به امان خود رها می شوند چرا که اصولا اینجا چیزی به پایان نمی رسد. فقط در دوری بی معنی تکرار می شود و تکرار فرسودگی ست. فرسوده نباشید.

6 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. سیاوش said, on سپتامبر 12, 2010 at 7:52 ق.ظ.

    آیدین جان نمیریم / مرخصیتو ببینیم :دی در راستای شعار های اخیر بود. جوون تنت سلامت . می گن تو جهنم عذاب عالم و دانشمند همنشینی با احمقه . این دنیا عذاب بکش اون دنیا حال کن :دی

  2. بدون اسم said, on سپتامبر 13, 2010 at 7:32 ق.ظ.

    سربازي بد است

  3. kamyar said, on سپتامبر 13, 2010 at 8:04 ق.ظ.

    ohhhh khodaaaye mannn yaniii 6 mah dge nobate mane aidin jooone harkiii doost dariii tooo poste badii omidvar konnande tar bashhh
    جامعه مثل آب نمك است شنا كردن در آن بد نيست اما بلعش وحشتناك است .

  4. farzad said, on سپتامبر 13, 2010 at 8:54 ق.ظ.

    سلام.
    رشیدی عجب حکایت بدی بود. بعضی وقتها که با بعضی ها بحث میکنم حس میکنم انگار اون شکافه که تو دریای نیل ایجاد شد تا موسی و قومش از ان بگذرند میان ما وجود دارد. رهگذران این شکاف البته نه موسی ها که دیکتاتورهایند.

  5. مریم said, on سپتامبر 25, 2010 at 4:11 ب.ظ.

    بازم بنویس سرباز…قشنگ مینویسی

  6. hamid najafi said, on سپتامبر 27, 2010 at 8:45 ق.ظ.

    دوست داشتم به جای جواب دادن بهت بشینم و یکم غصه بخورم برات ولی خداییش وقت ندارم 20 واحد دارم که بایدپاس شه ….خلاص شم….گرچه شاید افتادم تو یه چاه دیگه….مثل تو


بیان دیدگاه